٤ماهگي ماهك

سلام عروسك ممان الان ٤ماه و١هفته اي  .خداروشكربرخلاف واكسن ٢ماهگي كه تب داشتي ومرتب پاشويت ميكرديم تاصبح ،واكسن ٤ماهگيت راحت بود وازهمه بهتراين بودكه مسول بهداشت تعجب كردازاينكه فقط شيرخودموبهت ميدم چون خداروشكررشدت عالي بود ماهكم  هفته اول شيرممان خيلي كم بود شايدم طبيعي بود نميدونم امااطرافيان خيلي ناراحتم ميكردن وانرژي منفي ميدادن خيلي اذيت شدم اما به عشق تووبراي سلامتيت تلاشموكردم وبابايي هم خيلي كمك كردوالان خداروشكرميكنم تونستم بدون شيرخشك وتنهاباشيرخودم به اين وزن كه ازحدنرمالم بيشتره برسي وازهمه مهمترفوايدشه والان خيلي خوشحالم وخداروشكرميكنم. د خترنازم اين روزاخيلي سريع داره ميگزره وداره بزرگ ميشي خداروشكرشبا٢يا٣ميخوابي تاساعت ٢ فرداظهرش واين خيلي خوبه وشبايي روكه كوليك داشتي وتا صبح نميخوابيدي روجبران كردي برامون وصبح ها موقع بيدارشدن بالبخندزيبات همه ي دنياروبه من وبابايي ميدي هفته پيش سه شنبه ١٢خردادميخواستم شام درست كنم وقتي اومدم پيشت ديدم به سمت تلويزيون كامل برگشتي ومنو خيلي خوشحال كردي وجمعه بعدكلي تلاش تونستي اسباب بازيتوبگيري وخداروشكرميكنم كه دارم اولين هاي دخترخوبموميبينم .

دخترخيلي خوبي هستي وازروهمين حساب دوستاي بابايي (شورش وهيرش وخانماشون وژياركوچولو)كه ميخواستن بيان خونمون من بااسراربراشام دعوتشون كردم مثل هميشه ماه بودي ومن غذاهاي كامل وخوشمزه اي درست كردم دخترم كامل خوابيدو كامل شيرخوردوهمه چيزخوب بودتااينكه مهمونااومدن وتوشروع كردي به چنان جيغ ودادوگريه اي كه بياوببين يه ساعت تموم باهيچي آروم نميشدي ومنوبابايي ازيه طرف ناراحت توبوديموازيه طرفم ناراحت مهمونا كه گرسنشون بودو همش معذرت خواهي ميكردن كه نبايدميومدن ومن همه ي بدنم ميلرزيدازاسترس بابابايي گذاشتيمت توپتووتكونت ميداديم تايكم بهترشدي بابايي پيشت بودومن تونستم ساعت ١١بالاخره غذاروبكشم وبابايي رفت برات گرايپ ميكسچرخريدويكم بهترشدي وتوكريرت نشسته بودي وبه مهمونا نگاه ميكردي قوربون  نشستنت برم.

 

 

 

 

وديگه آروم بودي وتونستيم پيش مهمونابشينيموبهشون خوش بگذره ،مهموني تموم شدوكل ناراحتيش به شيريني خيلي خوبي تبديل شد اونم باخنده هاي بلندت وقتي لباساتوعوض ميكردم وباهات حرف ميزدم باصداي بلند ميخنديدي آخه قبل از اين خنده هات صدانداشت ودرواقع ماهكم براي اولين بارقهقه زد قوربونت برم بهترين بهانه زندگيم.